آیلینآیلین، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 20 روز سن داره

هستی من

بازی با گلوله کاموا

خونه عزیزجون بودیم که گوله کاموای عزیز رو زمین بود و دخملی مثل گربه باهاش غلت میخورد بازش میکرد هی تو دستش به اینطرف و اونطرف میزد ، عینهو توپ بازی میکردو برای خودش کیف میکرد  قربون دخملیم برم ...
31 ارديبهشت 1391

خیار خوردن ایلین و مبین کوچولو

عزیز دلم چون عادتشه هر چی سفته رو براش خرد میکنم میذارم تو دهونش دیشب داشت خیار می خورد، چون مبین خان هم دندون درنیارده داشت خیارو تو دهونش خرد میکرد و میداد به مبین، اونم می خورد .یه صحنه ای شده که نگو ولی من دیر رسیدم خواستم عکس بندازم دخملی منو دید ورفت سراغ عروسک بازیشالبته ازمبین خان عکس گرفتم تنهایی شد دیگه ...
30 ارديبهشت 1391

بازی دالی موشه

دخملیم داشت با خودش دالی موشه بازی میکرد سیب رو زیر چادر عزیز جون قایم میکرد و در می اورد و میخندید چه تلاشی هم میکرد وقتی دستش به سیبه نمیرسید ...
30 ارديبهشت 1391

بدون عنوان

رفته بودم اشپزخونه تا شام بابایی رو اماده میکردم که دخترم بابابایی مشغول بازی بود بابایی اومد تو اشپزخونه که اب بخوره دخملی هم رو تخت بود که یکهو دیدم دخملی داره تلاش میکنه که یه جوری پایین بیاد اول می خواست با سر بیاد بعد برگشت سر جای اولش و بعد یکم جلواومد خودشو به پشت برگردند و از تخت پایین اومد ما هم خوشمون اومده بود هی میذاشتیم رو تخت اونم با یه عجله ای میومد پایین قربون اون تلاشات برم
28 ارديبهشت 1391

بازار رفتن با دخملی

دیروز با دخملی و دایی ناصر رفتیم بازار تا یه گردشی بکنیم و بیاییم بابایی هم که شیفت بود تا شب تو شرکت بوداماده شدیم ورفتیم دخملی تا رفتیم و اومدیم دختر خوبی بود و اصلا اذیتمون نکرد تا اخرش هم داشت خیار می خورد ،دخملیم خیار خیلی دوست داره، هر مغازه ای میرفتیم دخملی یه جوری نگاه و ادا میاورد که فروشنده ها می خواستند بغلش کندو باهاش حرف بزنند قربون اون دخملی خوش اخلاقم برم تو این عکسها : داشتم پوشک نازگلمو عوض میکردم که اصلا نذاشت شلوارشو پاش کنم ازدستم فرار کرد کیف دورینو که دید یکهویی با یک مدل سینه خیز رفت چون شلوار پاش نبود زانوهاشو بالا گرفته بود و میرفت خیلی بامزه شده بودبعدش هم باهاش مشغول شداینم مدرکش ...
28 ارديبهشت 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به هستی من می باشد